عشق حاضر جواب منp56
عادالآنه نیست عادالآنه نیست ... چرا عاشقش شدم که حالا بخوام اینجوری ازم جدابشه چرا اون هیچ وقت نفهمید که من عاشق بودم! چرا من باید قربانیه این عشق باشم؟ چرا؟
انقدر گریه کرده بودم که چشمام قرمز شده بود ... گلوم میسوخت! بی معرفت! خیلی ازت دلگیرم!
چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟ اگه بهم علاقه نداشتی چرا با کارات منو به خودت وابسته کردی!
چرا منو زجر میدی؟ چرا من نمیتونم مثل تو همه چیرو فراموش کنم ...
- آیو کجاست رز
صدای عصبی جیمین بود ... اصلا حوصلشو نداشتم ... دلم نمیخواست با هیچکس حرف بزنم ...
ولی مثل اینکه مجبور بودم با این یکی کنار بیام چون خیلی غیر معمول در اتاقمو باز کرد! پسر بیشعور نمیگه اینجا اتاقه یه دختره نباید اینجوری مثل گاو بیاد تو!
جیمین - که دیشب یه چیزی پروندی اره؟
سرمو اووردم بالا تقریبا سرش داد زدم:
- دفعه اخرت باشه اینجوری میای تو اتاقه من فهمیدی؟ حالا هم برو بیرون حوصلتو ندارم!
انگار متوجه چشمای قرمزم شد( خب معلومه شده شلغم! خر که نیست میفهمه!)
چشماشو ریز کردو مشکوک پرسید:
- ببینم تو گریه کردی؟
هیجی نگفتم یعنی حس و حال حرف زدنو نداشتم ... پوزخند زدو باز خودش گفت:
- نکنه دلت واسه مامان و بابات تنگ شده خانوم کوچولو؟
خدایا تو میدونی من عصاب مصاب ندارم هی اینو وارد موضوع میکنی ...
- میشه بری بیرون؟
بامزه گفت:
- نوچ ... اول باید بفهمم کی اشک دوست دخترمو در اوورده!
انقدر گریه کرده بودم که چشمام قرمز شده بود ... گلوم میسوخت! بی معرفت! خیلی ازت دلگیرم!
چطور دلت اومد با من اینکارو بکنی؟ اگه بهم علاقه نداشتی چرا با کارات منو به خودت وابسته کردی!
چرا منو زجر میدی؟ چرا من نمیتونم مثل تو همه چیرو فراموش کنم ...
- آیو کجاست رز
صدای عصبی جیمین بود ... اصلا حوصلشو نداشتم ... دلم نمیخواست با هیچکس حرف بزنم ...
ولی مثل اینکه مجبور بودم با این یکی کنار بیام چون خیلی غیر معمول در اتاقمو باز کرد! پسر بیشعور نمیگه اینجا اتاقه یه دختره نباید اینجوری مثل گاو بیاد تو!
جیمین - که دیشب یه چیزی پروندی اره؟
سرمو اووردم بالا تقریبا سرش داد زدم:
- دفعه اخرت باشه اینجوری میای تو اتاقه من فهمیدی؟ حالا هم برو بیرون حوصلتو ندارم!
انگار متوجه چشمای قرمزم شد( خب معلومه شده شلغم! خر که نیست میفهمه!)
چشماشو ریز کردو مشکوک پرسید:
- ببینم تو گریه کردی؟
هیجی نگفتم یعنی حس و حال حرف زدنو نداشتم ... پوزخند زدو باز خودش گفت:
- نکنه دلت واسه مامان و بابات تنگ شده خانوم کوچولو؟
خدایا تو میدونی من عصاب مصاب ندارم هی اینو وارد موضوع میکنی ...
- میشه بری بیرون؟
بامزه گفت:
- نوچ ... اول باید بفهمم کی اشک دوست دخترمو در اوورده!
- ۱.۶k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط